"پل خواب" اسم خوبِ خوشآهنگی نیست برای یک روستا؟ آن هم کجا؟ توی جادهی پیچپیچ چالوس، و تازه سر که بچرخانی به راست، یکدست سپید باشد همهجا. پل خواب، اسمش یک جور آرامش دارد در خودش، نازک و سپید و نرم است؛ برفِ بر کوه نشسته هم که همراهیش کند، آرامتر و مستتر مینماید.
توی راه زمستان بود، چالوس اما همهاش پاییز. برگها بر درختهااند هنوز، زرد زرد، نارنجی نارنجی.
وایساده بودم کنار دریا، که ابرهای سپیدِ آسمان آبی رسانده بودند خودشان را به تهِ تهاش، تنهایی، بابا آنور چایی داشت میخورد، من بلند داشتم میخواندم "همه چی آرومه..."، موجها، بلند، پرصلابت، راه میگرفتند طرف ساحل؛ پهن میشدند، آرام میگرفتند روی سنگهای کوچک رنگی.
برگشتنی، کوهها و آسمان، مرز نداشتند؛ رنگ برف گرفته بودند هر دو.
من اینبار دارم دوست میدارم زمستان را هم. دنبال بهار نمیگردم همهش. جادهها باید انگار گاهی بیرنگ باشند، خسته و خلوت. مثل گاهیهای خودمان.
* "شهر اینک دست نیروهای نورانیست" خطی از یکی از شعرهای مشیریست.